بسمالله الرحمن الرحیم
اطلاع دارید دعوایی که بین علوم تجربی و تکنولوژی در غرب با تفکر مسیحی، کلیسا پیش آمد منشأ آن اشکال در دو طرف بود. یعنی دعوای علم ودین نبود، دعوای نگاه مادی به علم با نگاه شرکآمیز به دین بود. دعوای شرک و کفر بود نه دعوای علم و دین. مسیحیتی که کلیسا معرفی میکرد مشرکانه بود توحیدی نبود چیزی که به نام علم مطرح میشود برخورد گزینشی و ایدئولوژیک از منظر مثلاً پوزیتویستی به علم بود یعنی تفسیر صرفاً مادی، نوعی ماتریالیزم بود نه علم. دعوا بین این دوتا بود. بیچاره هم علم و هم دین اسمشان بد در رفت. اگر قرار است علم معرفت تجربی به واقعیت باشد علم به معنای اعم، معرفت عقلی و تجربی به واقعیت عالم و آدم باشد دین هم به معنای معرفت الهی، معرفت وحیانی به واقع باشد چطور میشود که معرفت با معرفت تعارض پیدا کند معرفت با عدم معرفت دعوایشان میشود جهل با جهل نزاع دارد علم هم با جهل نزاع دارد اما علم با علم نزاع ندارد اگر تعارض بین علم و علم، معرفت با معرفت پیش آمد یا تعارض، تعارض نیست یا معرفت، معرفت نیست. حالا این را در بخش بعدی عرایضم بیشتر توضیح میدهم البته روشن است ولی مثال میزنم ولی بالاخره این بحث و نزاع پیش آمد که ما چکار کنیم که بتوانیم هم مسیحیت و کتاب مقدس، عهدین را نگه داریم، آتوریته کلیسا را حفظ کنیم با این تناقضاتی که در درون خودش هست با تعارضاتی که با عقل و تجربه و گاهی با مفاهیم اخلاقی فطری پیدا میکند متون مقدس دستخورده « فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ؛ وای بر آنهایی که مینشینند و یک چیزهایی از خودشان به اسم دین میتراشند، ثُمَّ یَقُولُونَ هذَا مِنْ عِنْدِاللَّهِ... ؛ بعد میگویند اینها دین خداست. وای بر آنها.» (بقره/ 79)؛ بعد از این که این تحریفها شده مشکل این نزاع پیش آمده است سه – چهارتا راه حل هم دادند. یک عده آمدند گفتند بیاییم بگوییم بله تعارض است چه کارش کنیم؟ بله جنگ است. منتهی تقسیم شویم در این که بگوییم در این جنگ طرف چه کسی باشیم؟ ببینیم به این مسائل علمی نگاه میکنیم و دین و مسائل را کنار بگذاریم یعنی همین کاری که در غرب شد. یا این که بگوییم نه، ما میخواهیم دینی به مسائل نگاه کنیم و از نگاه مسیحی به کلیسا نگاه کنیم با علم مبارزه میکنیم تا بتوانیم سد راهش بشویم بعد هم اگر نتوانیم محدودش میکنیم اگر هم نتوانیم زورمان به آن نرسد میرویم منزوی میشویم و دنیا را دست آنها میسپاریم خودمان میرویم در یک حاشیهای از بقیه جدا میشویم و زندگیمان را میکنیم. یک الگو، الگوی تعارض بود که خودش به دو طرف جبهه تقسیم شد که طرف حذف و حاشیهنشین شدن دین در غرب و در گفتمان حاکم بر دنیا این گفتگو چربید و غلبه کرد یکی الگوی استقلال بود که بگوییم اینها دوتا حوزه است و هیچ ربطی به همدیگر ندارد. حوزه علم را از حوزه دین با تعریف مسیحی تفکیک کنیم. بعضیها گفتند عرصه را نمیشود تفکیک کرد بیاییم از تفکیک زبان علم و زبان دین حرف بزنیم بگوییم هر دویشان گاهی از یک عرصه حرف میزنند اما زبان او زبان معرفتبخش است و این یکی زبان از معرفت و علم نیست میخواهد نوعی نگاه احساسانه و شاعرانه ایجاد کند و از این قبیل مسائل که هر کدام نحلههای مختلفی هستند و اشکالات هر کدام هم با آن یکی دیگر فرق میکند. هر کدام اشکالات خودشان را دارند.
الگوی سوم برای این تعامل که گفتند تقابل نباشد تعامل باشد الگوی گفتگو بود و آن این که ما به لحاظ معرفتی نمیتوانیم کنار بیاییم، بیاییم با هم گفتگو کنیم ببینیم چقدر از ادعاهایمان را ما میتوانیم پس بگیریم چقدر شما، و یک آتشبس در حوزه نظر اعلام کنیم.
الگوی چهارم این بود که هیچ نوع آتشبسی در حوزه نظر نمیشود اعلام کرد بیاییم با قطع نظر از اختلافاتمان کجاها در حوزه عمل میتوانیم با همدیگر همکاری کنیم. مثلاً در بحث محیط زیست، در بحث خانواده، در بحث خودکشی، مواد مخدر، صلح، همینطور روی هوا صلح! بیاییم اینجاها با هم همکاری کنیم چون اینها معمولاً وقتی که کسی حمله میکند هیچ وقت به متجاوز نمیگویند صلح، یواشکی همینطوری میگویند صلح! بعد که آن مظلوم شروع میکند از خودش دفاع کند همه سر او میریزند که صلح! صلح! چرا از نصفه رفتار میکنید؟ چرا به من صلح میگویید؟ بیاییم در این حوزهها، دین و علم اسم همه مباحث را هم ولو دیپلماسی میلیتاریستی و نظامیگری و اشغال اسم همه اینها را علم میگذارند این طرف هم دین، فقط باید بیاید بگوید عشق، صلح، آشتی و پیانو بزند و با موزیک، موزیک به جای معرفت و استدلال و همه چیز باشد! آقا استدلالتان چیست؟ موزیک! صلح برای چی؟ صلح برای چه ندارد صلح! عشق! عشق به چه کسی؟ با کدام استدلال؟ تا چه حد؟ مبنای نظریاش چیست؟ نتیجه عملیاش چه؟ نه عشق. خب اینها یعنی مبهمگویی. این همکاری علم و دین در صحنه یعنی شما هر کاری میخواهید بکنید بعد ما میآییم ماستمالیاش میکنیم! ما میآییم توجیه میکنیم! ما میآییم فضا را آرام میکنیم! پس الگوی تعارض و تقابل با دوتا راه حل، الگوی استقلال، که ما هم از جداییم و اصلاً کاری به هم نداریم. سوم الگوی گفتگو، چهارم، الگوی همبستگی و همکاری در علم. راههای مختلفی طی شد اما اتفاقاتی که در عمل افتاد این بود که طرفداران ماتریالیزم تجربی به اسم علم و زیر پرچم علم عملاًبه گفتمان حاکم تبدیل شدند بخصوص از نیمه دوم قرن 19 به بعد، عملاً در غرب،عصر دین خاتمه یافته اعلام شد یک کتابی "لاپلاس" در حوزه طبیعیات نوشته است تفسیر جهان، و بعد این را به ناپلئون هدیه میکند. برای اولین بار کتابی در این سطح، اسم خدا از اولش حذف میشود! اسم خدا و مسیح را نمیآورد. به او میگویند خب چرا اسم خدا را اول کتاب نیاوردی؟ میگوید راستش دیگر نیازی ندیدم گفتم تعارفات را کنار بگذاریم! من دیدم الآن در این کتاب میتوانم جهان را تبیین و تفسیر بکنم بدون خدا بدون هیچ نیازی به خداوند. دیدم همه چیز بدون خداوند قابل تحلیل است! همان نگاه امثال "آگوست کنت"، نگاه پوزیتویستی به طبیعت و بعد به جامعه، به جهان که در حوزه علوم اجتماعی و علوم انسانی بعداً همین نگاه را اینها حاکم کردند عصر دین که با پدیدههای طبیعی و پدیدههای جهان و جامعه را با مفاهیم بخواهیم تبیین و تحلیل کنیم گذشت این برای دوران جهل بشر بود. صحبت از خدا و معاد و فرشته. بعد عصر فلسفهبافی رسید یک قدم به جلو بود، حلقه وصل بود، که بالاخره پای استدلال به میان آمد، منتهی استدلال بافتنی! استدلالهای انتزاعی، غیر علمی یعنی غیر تجربی چون آزمایشگاهی نبود فلسفی بود. برهان. باز خوب بود صحبت کردند از مزاج عالم و طبع و قسر و حیّظ طبیعی و امتناع، ضرورت، مرحله سوم که بشر بالغ شد و رشد بیشتری کرد با مفاهیم علمی یعنی مفاهیم تجربی و ریاضی و بخصوص تجربی آمد به تبیین طبیعت پرداختیم. این دیگر عصر علم است بنابراین عصر دین، گذشت. عصر فلسفه و انتزاعیات گذشت امروز که بشر بالغ شده، عصر علم است که همه چیز را با تجربه میشود فهمید و هرچه که تجربی نیست یعنی محسوس نیست واقعیت ندارد اوهام است. توهم است، خرافه است ما تا به حال میخواستیم خدا را به عنوان خدای رخنهپوش برای رخنهپوشی یعنی در تحلیل عالم و آدم، هرجا را که میدیدیم سوراخ است نمیتوانیم علت تجربی آن را درست بفهمیم میگفتیم خب، فعلاً اینجا خدا را به جای آن بگذاریم! هرجا دیوار خراب است به جایش آجر نداریم خدا را میگذاریم! بعد که آجر گیر آوردیم مصالح به دست آمد فهمیدیم مثلاًاین اتفاق به چه علت طبیعی میافتد دیگر احتیاجی به خدا نداریم! اسم این خدا در فلسفه خدای رخنهپوش غرب بود! با پیشرفت علم تجربی دیگر احتیاجی به خدای رخنهپوش (God of the gaps) دیگر نیست. این خدا، خدایی است که هرجا جهل داریم به او احتیاج داریم هرجا عالم میشویم به او نیازی نیست البته خدایی که کلیسا تصویر کرده بود همین مشکل را هم داشت خدای قرآن نبود، خدای موسی و عیسی و ابراهیم(علیهم السلام) نبود. این حرفها از قرن 19 اوج گرفت، از قرن 17 و 18 شروع شده و در قرن نوزدهم تصریح میشود و در قرن 20 گفتمان حاکم مسلط بر عرصه علم شد اول ماتریالیسم علمی به شکل پوزیتویزم منطقی خودش را نشان میدهد هر مفهوم فراتجربی و غیر تجربی که محسوس نیست آزمایشگاهی نیست از جمله مفاهیم دینی و همینطور مفاهیم اخلاقی، حقوقی، عرفانی، فلسفی، هنری، تمام اینها و از جمله مفاهیمی که به نام دین مطرح میشود صحبت از درست و نادرست هم در مورد اینها نباید کرد همه اینها محمل هستند خدا و آخرت اصلاً قابل بحث نیست نه این که باطل و دروغ است بلکه قابل بحث نیست چون محسوس نیست آزمونپذیر نیست چون فقط آزمون تجربی معیار است. خب شما با کدام تجربه حسی میتوانی آزمون بکنی که الآن اینجا که خدا هست یا نیست یا معاد هست یا نیست، اینها با برهان عقلی، اینها برهان عقلی اس حقایقی در این عالم هست که با شهود باطنی، حقایقی در این عالم هست که با عقل و برهان استدلال عقلی اثبات میشود نه با استدلال تجربی. خب البته اینها چون افراطی بودند از سکه افتادند کسانی که گفتند معیار تحقیقپذیری و آزمونپذیری که از نظر آنها تنها ملاک معناداری بود و هست دیدند خود این ادعا با هیچ قانون علمی با تعریف خودشان قابل اثبات نیست یعنی اعتبار تجربه را با تجربه نمیشود اثبات کرد. خود پوزیتویزم را با استلال تجربی نمیشود اثبات کرد تو اگر گفتی من تجربه را حجت میدانم میگوییم چرا؟ حجیت تجربه را چطور اثبات میکنید؟ میگویید تجربه میکنم؟ حجت و اعتبار را مگر میشود تجربه کرد؟ بعد میگوییم اعتبار این تجربه دومتان را چطور اثبات میکنید؟ باز هم تجربه میکنم! حتی اگر تجربی محض باشی شما هرگز نمیتوانی اعتبار علمی تجربه را اثبات کنی. اعتبار تجربه را باز باید با عقل اثبات کرد نه با تجربه. لذا این ماتریالیزم علمی که به شکل پوزیتویزم و پوزیتویزم منطقی مطرح شد جریان افراطیاش که خودش با هیچ قانون علمی با همان معنای پوزیتویستی قابل تایید نبود و متناقض میشود، خود بربادده میشد، حذف شد و بعد به شکل نئوپوزیتویستی تعدیل شد. که البته در همین بحثهای فلسفه علم که مطرح میشود این آن پوزیتویست اولیه اصلاً نیست خیلی رقیق شد و عقبنشینیهای بزرگ کرد از تجربهگرایی محض تقریباً به سمت شکاکیت آمد و نزدیک شد. بعد ماتریالیزم تجربی و علمی به معنای تجربی خودش را در عرصه تکنولوژی، در عرصه علوم طبیعی حاکم میکند. آثار این نوع تکنولوژی روشن میشود در بمب اتم، در نابودی محیط زیست، در تکنولوژی سینماهای پرنو، در تکنولوژی مواد مخدر، در تکنولوژی جنگ و سلاحهای کشتار جمعی که وقتی شما با نگاه ماتریالیستی وارد عرصه علم و تکنولوژی میشوید دیگر هیچ رابطهای بین علم و تکنولوژی نه با اخلاق، نه با تعهد، نه با حقوق، نه با مبدأ و نه با معاد دیگر معنا ندارد به همه چیز نگاه صرفاً مادی خواهد بود بعد آخر اینها در آخر قرن 19 و در قرن 20 از حوزه تکنولوژی و علوم طبیعی به حوزه علوم انسانی و علوم اجتماعی سرازیر شد یعنی آمدند مفاهیم علوم اجتماعی، حقوقی و اخلاقی همه اینها را با نگاه پوزیتویستی تفسیر کردند و جریان ساینیستها پیش آمد، جریان نچرالیستها پیش آمد، تا اینجا ماتریالیزم تجربی میگفت ما آن بخشی که مربوط به طبیعت و بعد جامعه است اینها مسائل صرفاً علل طبیعی و مادی مطرح است اینها در حوزه کار ماست ما اجازه نمیدهیم کسانی به نام دین در این حوزه اظهار نظر بکنند هرچه میگویند مزخرف است اینجا تعارض که روشن است حریمتان را از ما جدا کنید کنار بروید هرچه میخواهید برای خودتان بگویید. در حوزه مسائل اخلاقی، معنوی، دینی، حقوقی، موعظه، شاعری، هر کاری میخواهید بکنید بکنید، اینها علمی نیست واقعی نیست چون تجربی نیست ولی دنیا را دست شما نمیدهیم. اقتصاد، سیاست، حقوق، قدرت، تکنولوژی همه اینها با مبانی ماتریالیستی ما باید اداره بشود. تا اینجا میشود ماتریالیزم علم تجربی، ماتریالیزم پوزیتویستی. از یک لحظه به بعد یک قدم جلوتر آمدند و صحبت از امپریالیزم علمی و تجربی مطرح شد به این معنا که در عرصه معرفتشناختی اعلام کردند که همان حوزههایی که تا حالا گفته بودند برای شما همانجا هم برای ما. یعنی همین معنویت و اخلاق و دین ما با نگاه پوزیتویستی و مادی همانها را هم ما میآییم تئوریزه و تفسیر میکنیم تمام آنچه که شما به نام معنویت و اخلاق مطرح میکنید تفسیر مادی دارد و ما اینها را به شکل مادی صورتبندی میکنیم این قدم بعدی بود که در حوزه فلسفه دین، جامعهشناسی دین، روانشناسی دین، فنومنولوژی، حتی راجع به باستانشناسی دین، تاریخ دین، بعد فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق، پدیدارشناسی یا فنومنولوژی دین و همه عرصهها را میآییم راجع به همه آن مسائلی که تا حالا میگفتیم علمی و تجربی نیست اینها را هم ما میآییم تفسیر علمی و مادی میکنیم. این موج جریانهایی که در حوزه کلام جدید غرب و مباحث فلسفه دین مطرح شد منشأ آن در همین حوزههای معرفتشناسی فلسفه علم بود با این نگاه مادی و شروع کردند به فرقهسازی دینی تحت عنوان... مثلاً در حوزه لیبرال پروتستان که میشود یک کسی به لحاظ معرفتشناختی ماتریالیست باشد اصلاً خدا و آخرت و معاد و روح و فرشته و هیچی را قبول نداشته باشد و در عین حال کشیش هم باشد! میگوید من مادیام ولیکن به فواید دنیوی بعضی از مسائل اخلاقی و حقوقی و دینی و عرفانی سر و کار دارم و از اینها به شکل مادی استفاده مادی میکنیم بالاخره یک آرامش مادی که در جامعه میدهد ضریب امنیت را بالا ببرد همزیستی را مسالمتآمیز کند. این کارها از تکنولوژی برنمیآید. اینها را باید با همین چیزها درست کرد یعنی نگاه سکولار به دین، نگاه دنیاگرانه و دنیامحورانه به دین. لذا الآن بحث جریان امپریالیزم مادی در عرصه معرفتشناسی بحث اخلاق سکولار، معنویت سکولار، و دین سکولار را مطرح کرد. آن چیزی که به نام قرائت مدرن از دین میگویند یک چنین قرائتهایی است یعنی با حذف مبانی و اهداف و شریعت و نگاه دینی و توحیدی و الهی سعی کنیم از بعضی از مزایای دنیوی دین در عرصه اجتماعی یا در عرصه روانشناسی فردی استفاده کنیم مثلاً ما میبینیم اگر یک جامعهای به مفاهیم دینی اعتقاد داشته باشند فروپاشی خانواده را بیشتر میشود کنترل کرد خشونت، جنگ، آدمکشی و تجاوز را میشود کمتر کرد. خب حالا آخرت و خدا که دروغ است اما این آثار دنیوی که واقعی است. امپریالیزم مادی – تجربی در عرصه علم و معرفت این بود که آن عرصهای هم که از نظر ما حقیقتاً علمی نیست چون تجربی نیست آنها را هم ما میرویم با روش خودمان استفاده میکنیم در راه مزایای دنیوی. این که در غرب و شرق عالم، مسئلهای که ما یک حقایقی ماوراء تجربی و مادی داریم با تعابیر مختلف، من نمیخواهم بگویم همه اینها یکی است فقط اختلاف لفظ است نه؛ گاهی اختلاف محتوا و تفسیر است اما گاهی یک توجه معنوی به باطن عالم در تمام فرهنگهای شرق و غرب عالم هست. مسیحیت، یهودیت که روشن است که اینها فرهنگ الهیاند. قائل به غیب عالم، قائل به معاد، قائل به خدا، قائل به آخرت، به اخلاق مسیحیت و یهودیت، همین مسیحیت و یهودیتی هم که تعریف شده است غیر از اینها هم آنچه که به نام ادیان الهی نیست توجه به این مسئله در آنها بوده ولو با خرافه و شرک مخلوط شده است در آنها هم توجه هست حتی در ادیان غیر ابراهیمی در شرق و غرب عالم در طول تاریخ همیشه مورد توجه بوده است با اصطلاحات و تعابیر مختلفی گفتهاند نمیخواهم بگویم تعابیر مختلف است ولی حقیقت یکی است! نخیر، اختلاف در محتوا و تفسیر آن هم هست اما این توجه باطنی را عرض میکنم که یک مرتبه در این دوره آخر قرن 19 و اول قرن 20 در اروپا به کلی و بدون دلیل و بدون استدلال زیر سؤال برود و تمسخر بشود و حذف بشود و بگویند ما همانها را هم تفسیر مادی میکنیم که حالا بعد به این بنبستهای دهه اخیر برسند که دوباره جریان پستمدرن برگردد و بگویند حالا ثابت کردیم و در دوره مدرنیته گفتند که معنویت دروغ است ولی حتی اگر دروغ هم باشد ما به معنویت دروغی ساختگی شخصیاش هم احتیاج داریم! پست مدرن فریاد غلط کردم مدرنیته است! غلط کردم که وقت گذاشتم ثابت کنم که مسیحیت، کلیسا، آنچه که به نام معنویت، اخلاق به ما میگفتند اینها همهاش غلط است و مزخرف است به دلیل این که تجربه نیست غلط کردم. پست مدرنیته فریاد غلط کردم مدرنیته است منتهی دیگر علاجی نیست شما وقتی به این نتیجه رسیدی با نگاه معرفتشناسی مادی که کل معنویت دروغ است حالا با یک معنویت دروغین چطور میخواهید به خودتان آرامش بدهید؟ حالا حجیت علم تجربی زیر سؤال رفته است. اساساً این که چه علم است و چه غیر علم است زیر سؤال رفته است مرز بین علم و غیر علم نیست، میگویند هرچه که مفید است و مشکلات شما را حل میکند به همان علم بگویید هرچه که با هم توافق کنید و بگوییم علم است میشود علم! معیاری نداریم برای تشخیص این که چه چیزی علم است و چه خرافه است؟ همه چیز خرافه است! و به یک نگاه دیگر همه چیز علم است. این که الآن شروع کردند در دورههای اخیر برگردیم ببینیم عرفانهای سرخپوستی چه میگویند؟ فلانی چه میگوید؟ مشکلاتمان را یک جور حل کنیم این که در دهههای اخیر بودیزم در غرب و در محافل روشنفکری غرب نفوذ کرده است یا حتی تصوف، برای این که یک خلائی است آن باید پر بشود ولو میگوید به لحاظ معرفتشناختی مادی هم نتوانیم از آن استفاده کنیم مردهشور پوزیتویزم را بِبَرد! این حرفی است که الآن دارند میزنند اینطوری که دیگر قابل تحمل نیست این مفهومی که در فرهنگهای مختلف گفتند مثلاً در ادبیات سانسکریت تعبیر دِهیانه. در ادبیات فرهنگ ژاپن زِن. در فرهنگ چین تعبیر چانگ چینی همان زِن ژاپنی و دِهیانه سانسکریت همه اینها تقریباً به یک مفهومی به نام باطن عالم تأمل و مراقبت، معرفت باطنی، شناخت حقیقت این عالم که با تجربه و حس و آزمایشگاه ممکن نیست با تفکر اصولی فلسفه هم ممکن نیست. این مبنای فرهنگ شرق و غرب در تمام عالم بوده است چه ادیان ابراهیمی و چه غیر ایراهیمی حتی مشرکین و بتپرستان، حتی هندوئیزم. خب اینها در جریان امپریالیزم مادی گفت همان حوزههایی هم که در دین در غرب ما گذاشتیم مثل مفاهیم اخلاق، تجربه دینی و روابط عاطفی که گفتیم اینها برای شما اینها به درد نمیخورد اینها بازیهایی برای شماست سیاست و اقتصاد و حقوق و تکنولوژی و مدیریت و حکومت برای ما، اینها برای شما. طرف گفت آقا بیا دنیا را تقسیم کنیم ببین از اینجا تا اعمال آسمانها میدانید چقدر راه است؟ میلیاردها میلیارد کیلومتر است. گفت بله. گفت ببین از این کف خانه تا پشت بام برای من، از پشت بام تا بالا همهاش برای تو! این دید خیلی خوب است، کل از زمین تا پشت بام مگر چند متر ارتفاع دارد؟ گفت خیلی عالی باشد اینها برای شما اینها هم برای ما. اینها اول اینطوری کردند گفتند از زمین تا پشت بام 3 – 4 متر بیشتر نیست اینها برای ما و آنجا تا آن بالاها همهاش برای شما. چون آنها از اینها خرافات و چرندیات است. بعد هم فکر میکردند این زمین و آسمان که میگویند این ماده و معنا، منظور همین زمین و همین آسمان است. نمیداند که زمین و این آسمان هر دو ماده است باطن و ملکوت هر دو الهی است زمین و آسمان معنوی که جغرافیایی نیست در دوره امپریالیزم مادی گفتند از همان پشت بام تا بالا هم برای ما. آنجا هم ما به همین روش برایتان تفسیر کنیم قبلاً گفتیم اینها تمایلات درونی علمی نیست ماتریالیزم کلاً نفی و تمسخر میکرد. امپریالیزم مادی میگوید که نه، همینه هم کار من است. مفاهیم دینی و معنوی درست است علمی نیست ولی همه آنچه که دین متکفل آن شده از من برمیآید بهترش هم برمیآید. شما با دین به چه چیزی میخواهید برسید؟ میخواهید آرامش ایجاد کنید؟ میخواهید نشاط ایجاد کنید؟ همین چیزهایی که شما میگویید تجربیات باطنی و معنویت و عرفان، همینها را اولاً من توجیه مادی میکنم به عنوان یک ماتریالیست اینها را بازسازی و توجیه میکنم ثانیاً با یک ابزار دیگری همین نتایج را به شما میرسانم! مگر نگفتند اینها در حوزههای مدرن و معنویتهای انحرافی همینها مطرح است. گفت همان حالی که شما میگویید با نمازشب و روزه و انفاق میخواهید به دست بیاورید با اعتقاد به فرشته و بهشت و جهنم، ما همان را با موسیقی، با تزریق آدرنالین، با سکس، با بعضی از مواد الکلی، با بعضی از افیون، من همان حالت هپروتی را برایتان درست میکنم. فکر میکردند آنها هپروت است و اینها هم در هر دو حال میبینند طرف مست است خیال میکنند یک نوع مستی است. مستی یک عاشق معنوی الهی را که با ملکوت عالم در ارتباط است با مستی شراب و الکل و سکس و با داروهای شیمیایی و طبیعی مقایسه میکند بعد فکر میکند مستی یعنی همین شل شدن! یعنی حتی تفسیر آن از آرامش باز مادی است این خط آمده و الآن در این دههها مسلط و حاکم شد. معنویت هم حالتهای طبیعی و مادی است. اینها ماوراء طبیعی نیست البته ما معتقدیم که بین طبیعت و ماوراء الطبیعه شما نمیتوانید یک مرزی بکشید و بگویید تا اینجا طبیعت است از این جا به بعد ماوراءالطبیعه! ماده و معنا، جسم و روح، ترکیبشان ترکیب موزائیکی و مکانیکی نیست و بنابراین تا در عالم دنیا هستیم جسم ما در روح ما و روح ما در جسم ما تأثیرگذار است ماده و معنا، طبیعت و ماوراءالطبیعه را به شکل تفکیک مکانیکی نمیتوانید بکنید بله حتماً جسمانیات در روحانیات تأثیر دارد. مثلاً در روایات ما میگوید کسانی که خیلی گوشت میخورند قساوت قلب پیدا میکنند یعنی تأثیر تغذیه و جسمانیات در روحیات و اخلاقیات، بله تأثیر دارد عکس آن هم هست. این اثر اخلاقی را روی شما میگذارد. این عمل را زیاد تکرار کنید فلان جا زیاد بروید فلان میشود. چرا میگویند مراقب چشم و گوش و زبانتان باشید چون اینها واردات حسی است مراقب مسموعات و مرئیات خود باشد. هر چیزی را نبین و هر چیزی را نشنو و هر چیزی را نخور. خب ظاهر اینها جسمی است چرا میگویند در مقام سلوک نکن آنهایی که اهل سلوک هستند حالا بنده که نماز صبحم گاهی قضا میشود من سالک نیستم ولی سالکان را دوست دارم امام(ره) میگفت ورزشکار نیستم ولی ورزشکاران را دوست دارم. من هم از این جهت در مورد عارفان و سُلکاء خیلی مثل امام هستم! من اهل سلوک را خیلی دوست دارم چون خودم سالک نیستم کارهای واجبتر دارم! خب در مورد سالک میگویند مراقب جسمانیاتت باش اگر میخواهی مراقب روحت باشی چون تأثیر دارد که با چه کسی رفیق هستی؟ کجا میروی؟ چه میخوری؟ چه میبینی؟ چه میشنوی؟ مراقب وارداتت باش تا بتوانی صادرات خود را، این که چه میگویی؟ چه مینویسی؟ چه عملی را انجام میدهی؟ کجا میروی؟ اینها صادرات میشود تا بتوانی صادرات را اصلاح کنی. پس بین جسم و روح حتماً تعامل است. شکی نیست اما نه این که روحیات و روحانیت را به تأویل مصدر ببری و کل آن را بگویی اینها جسمانیات است همین غدد و هورمونیات و این مسائل مالیخولیا به این سمت رفتند که معنویت را هم شاخهای از مادیت بدانند چنان که گفتند اصل انسان همین جسم اوست و روح هم یک عارضهای از جسم است. روحی وجود ندارد. از آن طرف جریانهایی با شعار دین، انجیلیهایی که میگفتند هرچه در ظاهر عهدین نیامده است بیدینی است و ما از اساس با آن مخالف هستیم و یک موج قوی هم شدند به شما بگویم علیه هم اومانیزم مادی و هم علیه حتی همین نظریه داروین به عنوان نظریه تکامل و ترانسفورمیسم، به بچههایشان تدریس میشد و هنوز هم میشود شاید الآن بیش از 80 – 90 سال است که یک موج قوی در خود آمریکا وجود دارد خانوادههای مذهبی مدام اعتراض میکنند NGO بیانیه اعتراض علیه حکومت که این بحث داروینیزم را باید از توی کتابهای درسی بچههای ما بردارید حتی علیه کتابهای درسی شکایت کردند از 1929 تا همین الآن یکسره اینها دارند راجع به این مسئله شکایت میکنند و بحث میکنند این نظریه ترانسفورمیسم که داروین در حوزه زیستشناسی مطرح کرد که اصل نظریه برای خودش نبود ایشان نظریه تکامل را در این حوزه آمد مطرح کرد با این ادعای مرکزی که تمام موجودات زنده از موجودات تک سلولی بوجود میآیند و به شکل تکامل تدریجی یک مسیری را طی میکنند و مستقیم به این مرحله میرسند و آن وقت این جریانهای ضد داروینی در خود آمریکا با اینها وارد بحث شدند که انسان یک تفاوت جوهری دارد این نزاع ادامه پیدا کرد و هیچ وقت به لحاظ معرفتشناسی درست در آنجا حل نشد. معرفتشناسی اسلامی تکلیف مسئله روشن است اولاً شما هرجا تعارض ظاهری میبینید بین یک کشف علمی تجربی یا عقلی یا شهودی باطینی، با یک گزاره دینی یعنی یک آیه یا حدیثی، یکی از چهار حالت خواهد بود یا هر دو گزاره که با هم تعارض دارند یقینیاند یعنی یک گزاره خارج از کتاب و سنت است یک ادعای در آن هست و این یقینی است یعنی با قطع و یقین به آن رسیدید، یا یقینی نیست. گزاره متن دینی هم در آیه و حدیث یا یقینی است یا یقینی نیست. یقینی هم از جهت سند و هم از جهت دلالت و محتوا. قرآن از نظر سند که یقینی است. از نظر محتوا بعضی از آیات قرآن معنایشان نصّ است قطعی است بعضی از آیات احتمالات مختلف در تفسیر آن هست ظنّ است یقینآور نیست بلکه ظنآور است. کشفیات بیرون هم همینطور. یک وقت شما با یک برهان قطعی صددرصد عقلی یک مسئلهای را اثبات کردید این قطعی میشود. یک وقت برهان قطعی ندارید احتمالات مختلف در مورد آن مطرح است و چنانچه که اکثر گزارههایی که در حوزههای علوم تجربی اگر نگوییم همهاش، همه اینها ظنّی است گزارههای علوم تجربی یقینی نیستند ظنّی هستند و لذا در حوزه معرفتشناسی هم کمکم به اینجا رسید که ما در حوزه علم فقط با حدسها و ابطالها سروکار داریم حدس میزنیم ابطال میکنیم تا اطلاع ثانوی با این فرمول کار میکنیم ابطال شد کنار میگذاریم ما به هیچی یقین نداریم حتی گرایشهای اِنسترومنتالیستی در حوزه علم حاکم شد یعنی ابزارانگاری. این فرمولهای علمی گفتند از نظر ما کاشف واقعیت عالم نیست بلکه ابزاری برای هر مشکلات عملیمان هست. حتی این الگو هم که ساختیم در دل هسته پروتون، الکترون و نوترون ادعا نمیکنیم اینها واقعاً هست ما میگوییم با این تصویر، با این توضیح پدیدههایی که دارد اتفاق میافتد قابل توجیه و قابل محاسبه و قابل پیشبینی میشود نمیگوییم که واقعاً اینها هست بنابراین فرمولهای علمی جنبه ابزاری پیدا کرده است میخواهم بگویم یک چنین ادعایی شد، نه این که قطعآور نیست ظنآور هم نیست بلکه فقط حلّال مشکلات عملی ماست. خب اگر شما از آن طرف یک گزارهای آمد گفت الف، ب است به اسم گزاره با عقل یا علم تجربی به آن رسیدید یک گزارهای متقابلاً در متن دین هست در آیه و حدیث که میگوید الف، ب نیست. اولاً محال است هر دوتا گزارهها یقینی باشند یعنی معنی یک آیه قرآن بطور قطعی این است و آن هم برهان قطعی دارد و معنیاش آن است و این دوتا هر دو اثبات بشود و هر دو تعارض داشته باشد این محال است. یک نمونه هم تا الآن ذکر نشده است نمونههایی که ذکر شده همه با مغالطه بوده است شاید 10- 15 مورد مخالفان قرآن این را گفتند همه اینها توضیح دارد روشن است مثلاً سماوات سبع که قرآن گفته همان هیئت بطلمیوسی است. نخیر، هیچ ربطی به هیئت بطلمیوسی ندارد. هیئت بطلمیوسی صحبت از 9 + 1 است چون الآن همه چیز در بحثهای سیاسی چی + چی است، من میگویم که هیئت بطلمیوسی 9+ 1 است این سماوات سبع، این 7 را میگذارند دوتا هم اضافه خودشان میکنند میگویند بله عرش و کرسی هم منظور آن بوده میشود 7+ 2 ! اصلاً سماوات سبع قرآن هیچ ربطی به هیئت بطلمیوسی نداشته و خیلی از متفکران بزرگ قرآنی و اسلامی از قرنها قبل هیئت بطلمیوسی را قبول نداشتند یکی از چیزهایی که واجب است حتماً شما هم کار کنید تاریخ درست علم است نه این تاریخ جعلی علم. تمام این چیزهایی که به نام نیوتن و گالیله و کپرنیک میگویند همه اینها دروغ است تمام اینها از 5- 6 قرن، 7 قرن قبل در آثار ریاضیدانان، منجمّان، ستارهشناسان، مهندسان و معماران مسلمان هست، همهاش هست. این قوانین حرکت، هر سهتا قانون در آثار ابنسینا، در آثار فخر رازی، در آثار ابوالبرکات بغدادی عیناً از قرنها قبل هست. این که زمین دور خورشید میچرخد نه به عکس، هزار سال پیش در کتاب ابوریحان هست. تمام این که میگویند جاذبه زمین را ما کشف کردیم نیوتن زیر درخت سیپ نشسته بود گفت چرا از بالا پایین افتاد و چرا بالا نرفت؟ تمام اینها دروغ و جعلیات است که ساختند و در مدرسهها گفتند و استاد و شاگرد همه هم حفظ کردند. پس چرا اگر علم و دین با هم تعارض ندارد چرا در دوانی که غرب دین را کنار گذاشته به اینها رسیده است؟ غرب به اینها نرسیده، در جامعه اسلامی جامعه دینی در گفتمان دینی فضای دینی به اینها رسیدند و کشف شد منتهی در جهان اسلام هرکس اینها را کشف میکرد صله و جایزه میدادند در اروپا اینها را دادگاه تفتیش عقاید میبردند و آنها را میسوزاندند! گالیله از دادگاه بیرون آمد گفت ای زمین بچرخ، من ترسیدم گفتم تو نمیچرخی ولی تو بچرخ به ما کاری نداشته باش! این که چه کسی چه گفت و...! اینها همه تاریخ جعلی علم است که من حالا وارد این نمیشوم. یکی از چیزهایی که باید بخوانید و درست پی آن بروید تاریخ حقیقی علم است بعد بگوییم که پس هر دو نمیشود که قطعی باشد اما اگر از یک طرف گزاره دینی شما یقینآور است قطعی است اما آن گزاره علمی شما یقینی نیست مثل این که یک زمانی میگفتند هیئت بطلمیوسی علمی است یقینی هم که نبود گزاره حاکم بود گفتمان حاکم بود هرکس خلاف آن میگفت میگفتند غیر علمی حرف زده است در جایی که یک گزاره غیر یقینی آن طرف است و یک گزاره یقینی متن دینی این طرف است تقدم با یقین است جایی که عکس است یک گزاره قطعی برهانی عقلی یا علمی آن طرف است این طرف گزاره ظنّی است مثلاً روایتی است که سند آن معلوم نیست یا سند آن درست است یا آیه قرآن است اما معنی آن قطعی نیست و احتمال تفسیر دیگری دارد، اینجا کدام مقدم بر کدام است؟ باز قطع و یقین مقدم بر ظنّ است. یعنی اینجا گزاره عقلی و تجربی، مقدم بر آن گزاره است مقدم معنیاش این است که با تکیه بر آن این روایت را معنا کنیم نه این که مقدم است به لحاظ ارزشی نمیگویم به لحاظ معرفتشناختی میگویم.
پس اگر هر دو یقینی باشند تعارض محال است، اگر یکی یقینی است و یکی ظنی، میخواهد نقل باشد میخواهد گزاره عقلی علمی باشد یقینی مقدم بر ظنّی است اگر هر دو ظنّی بود که در اکثر موارد اینطور است مثل همین مورد بحث ترانسفورمیسم، اینجا اگر در حوزه احکام عملی است و شما احتمال میدهید در حوزه احکام عملی مناطات و مصالحی باشد که ما اشرافی به آن نداریم مثلاً شما از کجا میدانید که چرا نماز صبح دو رکعت است نه سه رکعت؟ اگر در حوزه عمل است شما اینجا با دلیل عقلی تعبّد توجیه عقلی دارد چون هر دو هم ظنّی هستند شما دلیل عقلی قطعی که علیه این ندارید. اینجا هر دو ظنّ هستند به کدام ظنّ عمل میکنید؟ به همان ظنّی که نقلی است. اما اگر در حوزه عمل یک چیزی نیست یک بابی که ممکن است یک مصلحت مهم از دستت برود اینجا شما حکم قطعی نمیتوانید بکنید یعنی یک ظنّی دارید یک تئوری علمی یا تجربی از آن طرف. مثلاً میگویید الف، ب است. از این طرف یک آیهای یا یک حدیثی دیدید که ظاهر آن این است که الف، ب نیست اما یقین ندارید که معنیاش این است، شما اینجا نمیتوانید به دین هیچی را نسبت بدهید. اینجا سکوت میکنید میگویید نمیدانم شاید باشد شاید نباشد. خیلی از گزارهها اینطور است. حالا همین مورد ترانسفورمیسم همین داروین که در غرب منشأ چه مسائلی شد در جهان اسلام بین متفکران ما خیلی راحت مسئله طرح شد و حل شد. حتی ما کسانی از بزرگان را داشتیم که گفتند حتی اگر ترانسفورمیسم در مورد انسان هم بدون استثاء صدق بکند آیات مربوط به خلقت آدم و حوا و اینها را ما طوری داریم بحث میکنیم که هر دو با همدیگر سازگارند منافاتی ندارد. مثلاً مرحوم آقای "مشکینی" یک تلاشی در این جهت کرد که ابعاد این مسئله را تبیین کند. یا آقای مرحوم دکتر "سحابی" هم همان موقعها یک رسالهای در این باب نوشت. و اما خیلی از آقایان بحث کردند که اولاً آیه خلقت آدم و حوا یقینی نیست ظنّی است اگر این یقینی است آیا از آن طرف نظریه ترانسفورمیسم یک نظریه قطعی علمی است؟ خیر. هرگز برهان قطعی علمی برای آن آورده نشده است از اول تا آخر و تا همین الآن مورد اختلاف بود و هیچ وقت هم اثبات قطعی نشد در حد یک نظریه مطرح شد. بنابراین آن که حتماً ظنی است این طرف حالا فرض کنیم آیات مربوط به خلقت آدم و حوا، فرض کنیم ظنّی است نه قطعی، چون ممکن است بعضی از بزرگان هم باشند بگویند این هم ظنّی است و تأویل و تفسیری بکنند حتی خودِ مرحوم علامه طباطبایی(ره) یک جایی یک اشاراتی میکند اگر خواستید خودتان رجوع کنید. ولی حالا فرض کنیم این ظنّی است آن هم ظنّی. خب شما اینجا هیچ حکم قطعی نمیتوانید بکنید ولی از آن طرف این بحث را میتوانید بکنید که اولاً سانسفورمیزم مگر یقینی است؟ هرگز یقینی نبوده و نیست در حد یک ظنّ و یک تئوری و یک احتمال مطرح شد و هیچ وقت هم قطعی اثبات نشد همیشه هم مخالف داشته و الآن هم دارد الآن که به حاشیه رفته و تقریباً در اروپا اصلاً در دانشگاهها مطرح نیست، ولی در بعضی از دانشگاههای آمریکا هنوز مطرح است. ثانیاً حتی اگر تجربی باشد یعنی قاعده تجربی، برخلاف یقین فلسفی عقلی که برهان صددرصدی است تجربیات، استثناءپذیرند. ببینید اگر شما یک چیزی را با برهان فلسفی بیاورید استثناء نمیشود. مثلاً بگویید هر معلول علت دارد، - یا دقیقتر بگویم این که تقریباً همانگویی شد – چون معلول یعنی چیزی که خودش علت دارد، علت دارد. بگویید ممکنات هم علت دارند. دیگر محال است شما یک مصداق تخلف پیدا کنید یعنی اگر یک ممکنی پیدا کنید که علت ندارد کل این قانون بهم میریزد. اما در علوم تجربی اینطور نیست. اگر گفتند مواردی که ما تجربه کردیم... چون علوم تجربی استقراء تامّ و کامل محال است که شما بگویید تمام مصادیق گذشته را از اول تاریخ تا الآن، و آینده را که ما آن موقع نیستیم و در عرض جهان را، همه اینها را ما بررسی کردیم به این فرمول رسیدیم! اولاً چنین کاری محال است. وقتی محال است شما به یقین نمیتوانید برسید حتی یقین تجربی هم اگر به دست بیاید با کمک یک گزاره فلسفی- عقلی دیگر است که تازه بعضیها میگویند آن هم هنوز قطعآور نیست حداکثر میتوانی یک ظنّ قوی اثبات کنی. بنابراین اگر به یک چیزی به نام دستاورد علوم تجربی رسیدی برخلاف دستاورد عقل برهانی، استثناءپذیر هست میتوانید بگویید تمام الفهایی که من تجربه و آزمایش کردم ب بود! اما نمیتوانید نتیجه بگیرید که پس محال است که الف، ب نباشد. این را نمیتوانید نتیجه بگیرید ضمن این که اصلاً این نتیجهگیری تجربی نیست نتیجهگیری فلسفی است چون استثناءپذیر است نکته بعدی این است که خود داروین راجع به انسان ابهام داشت خودش میگوید در مورد انسان که من میرسم بین همه موجودات در عرصه زیستشناسی یک حلقه مفقوده میبینم من راجع به انسان نمیتوانم حکم قطعی بکنم این را خودش تصریح میکند چون میدانید که داروین خداپرست بود ملحد نبود، خودش برداشت الحادی از این نظریهاش نکرده است دیگران آمدند در حوزه علوم انسانی نتیجه گرفتند که این حرفها الحادی است پس الحاد درست است خود داروین نگفت اینها الحادی است خودش راجع به انسان هم استثناء کرد.
چهارم این که اگر با برهان اعجاز ثابت شد که میشود اعجاز به معنی نفی قوانین علّی نیست وقتی اعجاز ثابت شد یعنی قوانین مادّی استثناء برمیدارند نه این که علیّت نباشند بلکه علّت اقوی دخالت میکنند یعنی یک مصداق قویتری از علیّت میآید مانع اِعمال مصداق ضعیفتری از علیّت قرار میگیرد همانطور که در عالم مادّه اگر آتش باشد و محیط خشک و ماده قابل اشتعال، این مصداق از علیّت طبیعی عمل میکند. حالا اگر آب هم ریختی رطوبت آمد یک علیّت دیگری میآید یک مصداق دیگری از قانون علیّت میآید بر این مصداق غلبه میکند و نمیگذارد این آتش بگیرد آیا این که دومی آمد به معنای نفی علیّت است نه آن هم علیّت است. منتهی علل داریم و معلولات داریم و علیّتهای طبیعی و ضعیفتر، تا برسد به علیّتهای ماوراء الطبیعی. خب این مسئلهای که در حوزه تفکر اسلامی ما به راحتی قابل حل بود آنجا هزاران مسئله و مشکل درست کرد.
آخرین نکته که عرض میکنم و بعد دوستان سؤالاتشان را بپرسند راجع به نگاه دینی و الهی به علم است من عبارت امام(ره) را آوردم برای شما اینجا بخوانم – اینجا روی دستم نوشتم که یادم نرود چون هر چه به من میگویند یادتان نرود بعد خودِ آن را یادم میرود بعد اینجا مینویسم که بفهمم چیه! چون بعد از این جلسه، سهتا کار باید بروم بکنم. یک وقتی نوشته بودم یادت نرود بعد هرچه فکر میکردم چی یادم نرود؟ یادم نمیآمد که چی یادم نرود حالا باید بنویسم که چی ...- ببینید امام(ره) حتی رجوع به علم، حالا چه علم دانشگاهی چه علم حوزوزی، رفتن به سراغ علم، - باز این مربوط به کار شماست – اگر یک چیزی ضمیمه آن نشود باز ضرر آن از فایده آن بیشتر میشود. درست در مقابل نگاه پوزیتویستی به علم این نگاه امام(ره) به علم است. من نگاه امام(ره) با بخوانم. باز یکی از چیزهایی که من توصیه میکنم دوستان بخوانید کتاب «چهل حدیث» امام است در حوزههای اخلاق، که این حدیث "جنود عقل و جهل" است که کتابهای ایشان یک بُعد دیگری از شخصیت امام(ره) که به نظر من ریشههای انقلاب در واقع آنجاست نشان میدهد در آنجا امام(ره) این بحث را میکند – خطاب به امثال بنده که رفتیم درس ظاهری طلبگی خوانیم ولی باطن آن نیست به امثال ما میگوید – میگوید اگر نفس، به واسطه توجه به تعمیر خود، یعنی میخواهد خودش را آباد کند و بسازد ساختن مادی نه خودسازی معنوی. میخواهد به خودش برسد و مَأکل و مشرَب خویش، تمام توجهش به دنیای خودش هست، شهرت، قدرت، ریاست، پول، و به انانیّت نفسانیه با انگیزه نفسانیه و منمحوری. انانیّت یعنی منحوری. من محور عالم هستم. اگر کسی با این انگیزهها اشتغال به علم پیدا کرد چه علم دانشگاهی و چه علم حوزوی و غایت غیر الهی شد القائاتی که در طول زندگی به او خواهد شد القائات شیطانی است. – خیلی حرف تکاندهندهای است – یعنی توی وسطهای زندگی یک فکرهایی به سراغ آدم میآید که چه کار کنم؟ همانها را امام(ره) میگوید القائات شیطانی است چون خودت با هدف مادی رفتی، القائاتی هم که به تو میشود القائات شیطانی است. حتی ممکن است بنده طلبهای باشم برای حرفهایی که میزنم و کارهایی که میکنم القائات شیطانی باشد چون هدف، نفس است. امام(ره) میگوید یکی از موازین غیر قابل تخلّف که گمان میکنم آن را ذکر نکردم یا کمتر گفتهاند در امتیاز بین القائات رحمانی و شیطانی، همین است که گفتم و ذکر شد که خود انسان در بسیاری از اوقات میفهمد یعنی میگوید من از کجا بفهمم این چیزی که به ذهنم آمد الهی بود یا شیطانی بود؟ امام میگوید یکی از معیارهای آن این است که هدف و انگیزه تو ازاین کار چه بوده است؟ الآن انگیزهات چیست؟ دنبال خودست هستی یا خدا؟ اگر دنبال خدایی الهامات شیطانی نمیشود یا اگر بشود میفهمی. اگر دنبال خودت هستی الهامات شیطانی به تو میشود و قالب هم میشود. امام(ره) میگوید یک نکتهای را که من با تجربه آن رسیدم آنچه به این نفس غیر پرهیزناک و دارای کدورت القاء میشود از قبیل جهل مرکب خواهد بود که درد بیدرمان نفس و خار طریق است زیرا میزان، در علم حصول اصطلاحات علمی و مفاهیم کلی ذهنی نیست. اصطلاحات و محفوظات اینها علم نیست چه فقه باشد چه فیزیک، چه اصول، چه شیمی، اینها حقیقت علم که انسان را نجات بدهد نیست. مشکل دنیای شما را حل میکند اما حقیقت تو را به سعادت و به فلاح نمیرساند اگر آن هدف الهی نباشد. میزان آن رفع حجاب از چشم بصیرت نفس است و فتح باب معرفتالله. بعد میگوید که اگر دانشگاه، واقعاً دانشگاه باشد و اسلامی باشد و اگر حوزه، حوزه باشد یعنی در کنار درس و بحثشان تهذیب و تعهد باشد اینها کشور را به سعادت میرسانند و نجات میدهند ولی اگر فقط علم باشد فایده قطعاً ندارد و ضرر به احتمال قوی دارد. یعنی امام(ره) میگوید اگر علم دانشگاهی و علم حوزوی داشته باشید ولی هدف، الهی نباشد و مقصد تهذیب نباشد ظاهر آن دارید پیشرفت میکنید ولی در واقع دارید سقوط میکنید فایده ندارد بلکه ضرر دارد. میگوید با یک نظر وسیع به دنیا و به همه دانشگاههای دنیا نظر کنید تمام مصیبتهایی که برای بشر پیش آمده است ریشهاش از تخصصهای دانشگاهی است که به جای ابزار نجات انسان، ابزار فنای انسان شده، و این همه پیشرفتهایی که به خیال خودشان در ابزار جنگی دارند اساس آن از دانشمندان بود. منتهی دانشمندانی که تهذیب نشده بودند آدم نبودند. تمام فسادهایی که در ملّتهای مسلمان پیدا شده از حوزههای علمیهای بوده است که آن عالِم و آخوندش متعهد به دستورات اسلام خودش نبوده است. تمام این ادیان و فِرَق ساختگی، فرقههای ساختگی، معنویتهای عرفانی و دینهای ساختگی، تمام ادیانی که ساخته شدهاند از علمای فاسد سرچشمه گرفتند علمی که در کنار آن اخلاق و تعهد اسلامی نبوده است تهذیب نبوده است، دنیا را این دانشگاه و این حوزه به فساد کشاندند! آنها مسلمین را عقب انداختند. همین جریانهای بهائیت، وهابیت و بابیت سرمنشأ همه اینها روحانی فاسد بوده است یا روحانینمای فاسد بوده است. رژیم پهلوی، رژیم قاجار، حاکمیت استعمار بر ایران، پشت همه اینها یک دانشگاهی فاسد بوده است. امام(ره) میگوید دانشگاه، میتواند دنیا را اصلاح کند به شرط آن که موازین اسلامی و اخلاق انسانی و آنچه در فطرت انسان است در کنار تعلیم و تعلّم باشد آن وقت عالم، عالم نور خواهد شد. اگر تخصصها و علمها در حوزه و دانشگاه منفصل از اخلاق و تهذیب باشد منفصل از انسان آگاه و متعهد، همه مصیبتهایی که در این عالم و در جوامع ما پیش آمده است منشآ آن همین مدرکدارها در حوزه و دانشگاه و متخصصین بودهاند. این دو مرکز، مرکز علم است میتواند مرکز تمام گرفتاریهای بشر باشد و هم میتواند مرکز تمام ترقیّات معنوی و مادی باشد علم و تعهد علمی دو بال هستند که با هر دوی آنها میشود مراتب ترقّی را طی کرد. بعد میگوید این رژیم شاهی که بود تمامش محصول چه کسی بود؟ محصول استاد دانشگاهی که فاسد بود. آنها این سیستم را تئوریزه کردند، آنها نگهش داشتند و آخوند فاسدی که پای اینها امضاء میگذاشت و تأیید میکرد. چشم مردم به اینها بود.
هشتگهای موضوعی